در خزان یکهزار و سیصد و شصت و هفت، با تابش نخستین پرتو از هنگامهی جانبخش خورشید از پس جنگی جانفرسا و ویرانساز، با دلی در گرو ریسشی خجند در مسیر پرتنش از پودها تا فتح تارک تارها، بوسه بر دامان پاک این دیار زده، جبین بر خاک ساییده، دست به زانو شدیم و برخاستیم. ما دوباره ایستاده بودیم تا رجی تازه، خشتی نوین، طرحی از روی دل را، نو ببافیم، نو بسازیم، نو زنیم؛ و دگر بار آغاز کنیم تلفیق هنر، فن و فرهنگ را بر قامت سرسرای غرامت دیدهیمان. ما با شما از برای تجسم باوری که در نهادمان غلیان مینمود، رهسپار شدیم تا ارتش نو بادهی ریسندگی را پیادهنظامی باشیم در تأمین و تضمین کمی و کیفی قطعات پاتریسهایی که میبایست بیدرنگ به تاخت، تازند؛ و تاریخ که هر نفسش ممهور به مهر ایرانیانی است که در سنگ ریشه دواندهاند، بر ورق مرکب رواندهاند، بر بوم ذوق تراویده، در کارزار مرد افکنده و بر زمان سایه؛ میرود تا به نظاره بنشیند، اکتفای بیچون و چرای صنعت سترگ بافندگی گونی را در جهد یکریز یکان یکان پیشه وران این رسته. امید که ایدون باد.